چه حال و هوایی بود آنجا...
مخصوصا سه راهی شهادت در طلاییه که دل آدم را میبرد..!!!
و دیدن زائران پیاده در خیابان که راهی کربلای ارباب بودند دل آدم را میسوزاند,سخت آدم را یاد بی لیاقتیش می انداخت..!!!
بدتر از آن وقتی بود که خادمین هر روز عوض میشدند چون اربابم برایشان دعوت نامه فرستاده بود.
و چقدر واقعا آنجا با دل آدم بازی میشد.