تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید و بی آبی

قمقمه ها راخاک می کردند تا کمتر یاد آب بیفتند

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

پلاک سرخ

گروه عمومی · 30 کاربر · 204 پست
born78
born78
محمودرضا تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت اصولا بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود.

گاهی نگرانش میشدم؛ دیده بودم که پشت فرمان چقدر موبايلش زنگ می‌خورد همه‌اش هم تماس‌های کاری چند باری به او گفتم پشت فرمان اینقدر با تلفن صحبت نکن خطرناک است ولی به اقتضای ضرورت‌های کاری، نمی‌شد انگار گاهی هم که خیلی خسته و بی‌خواب بود و پشت فرمان می‌نشست، بیشتر نگرانش می شدم.

با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود من هیچوقت موقع رانندگی محمودرضا احساس خطر نکردم؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند لااقل مواقعی که با هم بودیم اینطور بود یکی از همرزمانش می‌گفت من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم توی سوریه هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست پشت فرمان، کمربند را می‌بست.

یکبار در سوریه به اوگیر دادم و گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که دیگر پلیس گیر نمی دهد؛
گفت: می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با تصادف نمیرم؟!


نقل از برادر
شادی روح مطهر

born78
born78
مشق عشق دست نوشته ای از شهید کابلی

پلاک
پلاک
آقــا جان یک یادآوری کنم؟


فردا...جمعه...نمی ‌آیے؟...



پلاک
پلاک
‌کشاورز دعایِ باران خواند
و باران آمد
کاش تو را خواسته بود
کاش تو آمده بودی




پلاک
پلاک
حالم چنان بد است که تنها علاج من

در نسخه های پنجرہ فولاد مشهد است


{-60-}

وفا
وفا
جاویدالاثر

born78
born78
نماز صبح بود...
دیدن جوونی چفیه انداخته رو سرش داره میره سمت دستشویی!
بهش گفتن آهای رفیق،کجا میری،نوبت وایسا...گفت من با سرویس کاری ندارم میخوام دستشویی رو تمیز کنم!!
بهش گفتن عه زرنگی..ماهم بلدیما..
گفت نه، بلافاصله چفیه رو از سرش برداشتن
بود.
فرمانده لشگر محمد رسول الله
خواب مونده بود امشب رو،شستن دستشویی ها به تاخیر افتاده بود...
کارهرشبش بود،شستن سرویس های ..

هادی
هادی
نرم افزار پاسخگو [ لینک]




پلاک
پلاک
ماکه رفتیم!مادرپیری دارم وزنی و3بچه قدونیم قد؛ازدار دنیاچیزی ندارم الایک پیام...یقه تان رامی گیرم اگرولایت فقیه راتنهابگذارید.(شهیدمجیدمحمودی)

born78
born78
در گمنامی هم مشترکیم ای شهید
تو پلاکت را گم کرده ای ومن
هویتم را...

born78
born78
همه شهــــید شدند الا محسن.خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود.
آقـا بهش گفته بود:"کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخره "
یه سربند داده بود به یکےاز رفقاش،گفته بود شهید که شدم ببندیدش به سینه ام.
آخه از آقا خواستم بےسر شهید شم.با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگاه.
گلوله 120خورده بود وسطشون جنـازه اش که اومد،سر نداشت.سربند رو بستیم به سینه اش..
روی سربندنوشته بود؛"أنا زائر الحسـین ع..! (شهید محسن درودی )

born78
born78
وصیت با بی سیم!

وداع جانسوز شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده اهل جویبار مازندران با فرزندانش از خط مقدم عملیات در سوریه ، هنگامی که در محاصره ی تکفیری ها قرار گرفت از پشت بیسیم بافرزندانش درد و دل میکند:
سینا جان دنیا برام کوچیک شده بابا
سینا جان اسلحه ی من زمین نمونه بابا
ندا جان دخترم شب عروسیت میام پیشت باباجان
نداجان چادر مادرمون حضرت زهرا رو سرتون نگه دارین...

born78
born78
پـایــان مــاموریــت بـسـیجــی#شهـــادت اســت . {-127-}{-127-}

born78
born78
بستن...
یعنی ...
دیگر دلت ...
بندِ این و آن نباشد ...
آن را محکم گره بزن...
و خود را وقفِ ...
صاحبِ نامش کن ..
(س) ...

born78
born78
پیشکش به مدافعان حرم عمهٔ سادات

ما "غیرتمان" گوشه ای از غیرت "سقاست"
ناموس تشیع "حرم زینب کبری ست"

مانند "اباالفضل" شدن فرض محال است
لیکن همه ی هستی ما "زینب کبری" ست

اطراف حرم گرچه پُر از "خولی و شمر" است
دنیای تشیع "سپر زینب کبری ست"

"شیران مدافع" دلتان شاد که "عباس"
"همراه شما در حرم زینب کبری ست"

صفحات: 5 6 7 8 9

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو