هادی
خـــ♡ــدایـا...
وقتی ڪه شب میرسد
افڪارم از تو و عشقت
آرامش میگیــرد
خوابم از مهرت
اطمینان مییابد
مرا از واسطه های
آرامش و شادی
بندگانت قرار بده
شبتون بخیر وشادی♡
هادی
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
هادی
پول میذاری تو موسسه ورشکست میشه
میذاری بانک اختلاس میکنن
میدی به مامانت پس نمیده بهت
پیش خودت نگه میداری خرج میشه
خو پس ما چه غلطی بکنیم؟!
هادی
حرف دل را
به که گویم
که نکوبد به سرم
همه اول به تسلا
و به آخر زخم اند...✌️✌️
هادی
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم،
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
نیما یوشیج
هادی
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی.......باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای........درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
حضرت مولانا