حیران
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
حیران
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشدهای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
_فاضل نظری
حیران
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
حیران
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
حیران
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست