این همه سال است،خُدایی ...
این همه مدت است بنده فراوان داری ...
یک امشبی،همه را دَس به سَر کُنی ...
بگویی بیا کنارم بنشین...
ببین این همه سال رو در رو حرف نزدیم...
دردت چیست؟
بیا و بگو که درمانی ...
بیا و بگو که می بینی،می شنوی ...
بیا وکار را یکسره کن،بگو که کنارمی ...
دور تا دورمان از دُشمن سیاهی می زند ...
به زمین خوردنمان می خندند و به لبخندمان بُغض می کنند ...
آخر به قربانت روم...
ما که گناهی نداریم فقط آفریده شده ایم ...
به دنیایی که خانه،خانه ما نیست ...
ما خودمان خانه داریم ...
بهشت برین جایمان بود ...
بدون دروغ،بدون کلک،بدون بغض و کینه ...
تازه ...
تو کنارمان بودی ...
از یک گندم بعید بود،اینگونه بیچاره مان کند ...
دستمان به جایی بند نیست ...
پر از دردیمُ درمان نداریم ...
دوست را از دشمن نمیشناسیمُ ...
خیلی ها دشمنند،در لباس خویشاوندی ...
قربانت شوم...
جزوه ای،کتابی،درسی،معلمی ...
راه را گمکرده ایم ...
امتحان سخت دیگر چه بود؟
ما حبل الوریدت را باور داریم ...
اگر نه ...
خیلی زودترها با دنیایت خداحافظی می کردیم ...
آخر ...
ما خودمان خانه داریم ...
#محمد_امجد