▪️
▪️
کاش در دوران دیگری از تاریخ باهم بودیم
یا حداقل در جای دیگرِ این کره ی خاکی
جایی که به هنگام شب مجبور به رها کردن دستانت نبودم
میتوانستیم سرخوش در خیابان ها قدم بزنیم و به بوسه های ریزمان در پس کوچه های خلوت زیر نور چراغ ادامه دهیم
دزدکی گل های پشت نرده ی پارک را بچینیم
کف خیابان بنشینیم و خنده های بلند سر دهیم
خیلی راحت تر یکی شویم و در میان حرف‌هایت بی هوا بگویم: آنقدر دوستت دارم که مجنون لیلی را و فرهاد شیرین را
آنقدر میخواهمت که حاظرم بلندترین قله ها را باتو فتح کنم
میخواهم که تو خوشحال تر از من باشی
تمام قشنگی ها برای تو و لبخندت همیشگی باشد.
#عطر_گل_یاسمن...
#نیم_سد
یا حداقل در جای دیگرِ این کره ی خاکی
جایی که به هنگام شب مجبور به رها کردن دستانت نبودم
میتوانستیم سرخوش در خیابان ها قدم بزنیم و به بوسه های ریزمان در پس کوچه های خلوت زیر نور چراغ ادامه دهیم
دزدکی گل های پشت نرده ی پارک را بچینیم
کف خیابان بنشینیم و خنده های بلند سر دهیم
خیلی راحت تر یکی شویم و در میان حرف‌هایت بی هوا بگویم: آنقدر دوستت دارم که مجنون لیلی را و فرهاد شیرین را
آنقدر میخواهمت که حاظرم بلندترین قله ها را باتو فتح کنم
میخواهم که تو خوشحال تر از من باشی
تمام قشنگی ها برای تو و لبخندت همیشگی باشد.
#عطر_گل_یاسمن...
#نیم_سد
▪️
🎗کسی که اولین بار فهمید نوزاد ها به طور غریزی نفسشون رو زیر آب نگه میدارن احتمالا باید توضیحات زیادی واسه گفتن داشته باشه.
▪️
“انگار که گم می شویم در دل تمام سیاهی های شب
آن روز ها که بار دلتنگی به خاک سیاه دلمان می نشانند
و شب ها خدا می داند این بالین ها چه بستر سردی را در بر داشته اند
چه اشک های بی رنگی که ردشان تاصبح روی صورت خشک می شوند
و وای بر صبح ها که شبی در پیش دارند
انگار این قفس برای تپیدن تراشیده نشده
که اینگونه متقاضی طلب های بی اهمیت می خراشد روح را
و سرنوشت بدخط می نویسد بر این خاطرات
تا کجا تحمل می تواند تحمل کند؟
انقدر در تب و تابی خاموش از خواب فراموشی برخاسته ایم
که شانه ها تکیه دیوار نخواهند گرفت.
کاش می‌توانستم مثل شادمهر بگویم
"باید ترو پیدا کنم ، شاید هنوز هم دیر نیست"
اما آنقدر دیر شده که دیگر باید سراغت را در آسمان ها بگیرم فرشته کوچک من...
امروز صبح چای کافه چی طعم آن روز هارا می داد...
کاش میشد در زمان سفر کنم تا بار دیگر در آغوشت آرام بگیرم...
#برای_یاسمن_بانوی_دل_دیوانه
آن روز ها که بار دلتنگی به خاک سیاه دلمان می نشانند
و شب ها خدا می داند این بالین ها چه بستر سردی را در بر داشته اند
چه اشک های بی رنگی که ردشان تاصبح روی صورت خشک می شوند
و وای بر صبح ها که شبی در پیش دارند
انگار این قفس برای تپیدن تراشیده نشده
که اینگونه متقاضی طلب های بی اهمیت می خراشد روح را
و سرنوشت بدخط می نویسد بر این خاطرات
تا کجا تحمل می تواند تحمل کند؟
انقدر در تب و تابی خاموش از خواب فراموشی برخاسته ایم
که شانه ها تکیه دیوار نخواهند گرفت.
کاش می‌توانستم مثل شادمهر بگویم
"باید ترو پیدا کنم ، شاید هنوز هم دیر نیست"
اما آنقدر دیر شده که دیگر باید سراغت را در آسمان ها بگیرم فرشته کوچک من...
امروز صبح چای کافه چی طعم آن روز هارا می داد...
کاش میشد در زمان سفر کنم تا بار دیگر در آغوشت آرام بگیرم...
#برای_یاسمن_بانوی_دل_دیوانه
▪️
شاید الزایمر گرفتن تو پیری به این دلیل باشه که حافظتون پر شده و ظرفیت اضافه شدن چیزای جدید بدون پاک شدن اطلاعات قبلی وجود نداره
حق ندارید اینجوری حرف بزنید. بی نام
واقعا نمیدونم چی تایپ کنم...
ممنون