حـس نـویـس . . .

گروه عمومی · 29 کاربر · 1962 پست
ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
کاش یاد بگیریم:

باهم باشیم ، بدون تصاحب یکدیگر
همنوا باشیم ، بدون تصرف اندیشه یکدیگر
همکار باشیم ، بدون دخالت در کار یکدیگر
همدل باشیم ، بدون راهیابی به راز یکدیگر
همنشین باشیم ، بدون تجاوز به مرزهای یکدیگر ^_^

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
عشق آمد که مرا با تو هم اندازه کند ‌

من که آتش شده ام ، به که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحل من جا داری

ماه کامل شده ای ، چشم حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری. . . ❤



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
[لینک]

آی دنیا بیزارم ازت -_-

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
آدم ها یک جور نمی مانند،
عوض می شوند..
رویِ الآنِشان اصلاً حساب نکن!
آدم ها آب هم که می خورند ، نظرشان تغییر می کند و آدمِ دیگری می شوند!
هیچکس را برای طرز فکرش نمی شود دوست داشت ،طرزِ فکرها خیلی زود عوض می شوند..
آدم ها، رو راست نیستند.. نیمه هایِ پنهان زیادی دارند..
آن ها را دوست داشته باش، حتی برای چیزی که بعداً می شوند... اما رویشان حساب نکن، فقط و فقط دوستشان داشته باش...!


ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
نگفتن ؛
همان دروغ گفتن است ،،،
قدری کثیف تر !



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
دیگر برایم مهم نیست !
بی حس شده ام ...
از قضاوت و بی انصافیِ هیچ آدمی ، دلم نمی گیرد !
من به مرحله ی پذیرشِ خودم رسیده ام ،
نه از تمجید و ابراز علاقه ی کسی ، ذوق می کنم ،
نه با انتقاد و رفتنِ کسی ، به هم می ریزم !
به معنایِ واقعی ، عینِ خیالم نیست !
این روزها ، همه چیزِ دنیایِ من ، به خودم بستگی دارد !
حالِ من خوب است
نه عاشقم ، نه غمگینم ، نه دلتنگ ...
از شما چه پنهان ؛
این روزها جایِ هیچ کسی خالی نیست !
من در بی تفاوت ترین حالتِ ممکن قرار دارم !



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
غم به جراحت می ماند...؟!

یکباره می آید...

اما رفتنش ، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست...!

و در این میانه ، نمک روی زخم...

و استخوان لای زخم...

و زخم بر زخم ، حکایتی دیگر است...!

حکایتی که نه می شود گفت

و نه می شود نهفت ...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
خدایا...

از حست بگو

چرا وقتی سر در گمی هایم را میبینی


ساکتی...؟!

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
خدایا امشب را مهمانم باش...!
به یک فنجان قهوه تلخ و یک نخ سیگار...
وقتش رسیده طعم دنیایت را بچشی...؟!

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بزن باران که من هم ابریم . . .
بزن باران پر از بی صبریم . . .
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند ♪




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
نور ...
صدا...
تصویر ...
تو می روی...
و من بی تو...
آخرین سکانس ...
از یک عاشقانه ی غم انگیزم !:هعی



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
آدم بزرگ‌ها ارقام را دوست دارند....
وقتی با ایشان از دوست تازه‌ای صحبت می‌کنید....
هیچ‌وقت از شما راجع به آنچه اصل است نمی‌پرسند.
هیچ‌وقت به شما نمی‌گویند ...
که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟
چه بازی‌هایی را بیشتر دوست دارد؟
آیا پروانه جمع می‌کند؟
بلکه از شما می‌پرسند: چند سال دارد؟
چند برادر دارد؟
وزنش چقدر است؟
پدرش چقدر درآمد دارد؟
و تنها در آن وقت است که خیال می‌کنند او را می‌شناسند.

،


ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
اسفند عینِ پنجشنبه هاست
که صدبار قشنگ تر از جمعه هاست!

اصلا از همون شروعش قشنگه
حس بوی بهار، بوی تغییر...

شورِ قشنگ چهارشنبه سوری...

اسفند یعنی یک سال دیگه
یعنی یک شانس دیگه...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
وقتی می‌پرسی چرا من؟...
به دخترکی فکر کن...
که از بین هزار عروسک می‌گوید...
" همین " ...
و هیچکس نمی‌داند...
در کسری از ثانیه
بین او و چشم‌های عروسک
چه گذشته است ... : )



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
گاه گاهی که دلم میگیرد
به خودم می گویم:

در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟

حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اول و آخر با توست .

و خداوند عشق است...:قلب



صفحات: 9 10 11 12 13

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو