اوممم یهو یادم اومد ب دوران طفولیتم از خاطرات بازی هام
رفته بودیم تفریح
من و دختر داییم رفتیم کنار آب، زیاد شفاف نبود اما کدر هم نبود
بازیمون اینجوری بود که دست کنیم تو آب یدونه سنگ انتخاب کنیم بیاریم بیرون هرکی سنگش جذاب تر بود خانِ آب میشد
دختر داییم نوبتشو رفت و یه سنگ بیرون کشید
و نوبت من شد دستمو فرو بردم تو آب که درد خیلی شدیدی تو دستم پیچید وقتی اوردم بالا پره خون بود و شیشه کف دستمو کامل بریده بود
دختر داییم مث ابر بهار گریه میکرد اما حال خودمو یادم نمیاد
با روسریش دستمو بستن
الان حال اونروزمو با یسری اتفاقای شبیه به همی خاطره که تو زندگیا میفته میتونم حس کنم🙁
۴ موافق
1400/10/05 - 00:02 در
sadegi
🙁کاش دفترخاطره میخریدم
خشم میاد بنویسمشون
ی حس عجیبی داشت خاطرت..
خخ چجوری بود یعنی؟
جالب بود
ممنون
فقط میتونم بگم عجیب بود
اها
ممنون