یه جاده ی غریب و دور که راه نداره تا نسیم منو یه دنیا خاطره تو کوله بار بی کسیم دونه به دونه اشکامو به پای رویا می ریزم که سبز بشه یه روزگار تو باغ خشک پاییزم خرمن امیدمو سوزونده شعله های آه دارم تماشا می کنم خودم رو تو قاب گناه یه تیکه از یادمو من می سپارمش به آسمون تا بره با ابرا یه روز پیش خدای مهربون بگه.. خدا خدا ببین طفلکی از خودش گریخت... با گریه می رفت و کسی پشت سرش آبی نریخت...
۱ موافق
1399/06/22 - 23:21