عشق در خلوت حسن انجمن راز خود است
جيب دارد سر پروانه بزانوي چراغ
سير هستي چقدر برق ندامت دارد
شعله در رنگ عرق ميچکد از روي چراغ
طبع روشن زغبار دو جهان آزاد است
تيرگي رخت تکلف نبرد سوي چراغ
غافل از مرگ بافسون امل نتوان زيست
شانه دارد نفس صبح بگيسوي چراغ
رنگ پروانه اين بزم ندارد (بيدل)
تا بکي نکهت گل واکشي از بوي چراغ