شمع سوخته
چو شب به راه تو ماندم ..كه نای من باشی
.چراغ خلوت این عاشق كهن باشی ..
بسان سبز پریشان سرگذشت..
شبم نیامدی كه مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر هیهات..
كه بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آینه داران چه التفات بود..
چنین كه شیفته حسن خویشتن باشی
دلم ز نازكی خود شكست در غم عشق..
وگرنه از تو نیاید كه دل شكن باشی ..
وصال آن لب شیرین به خسروان دادند ..
تو را نصیب همین بس كه كوه كن باشی..
خموش سایه كه فریاد بلبل از خامیست ..
چو شمع سوخته آن به كه بی سخن باشی
2 امتیاز + /
0 امتیاز - 1398/08/14 - 18:30