وای كه در حضور شب در بزم سوت و كور (دلم).را به بازی تنهای گرفت ..این ساحل طوفان زده
هيچ كس نيست به جز آينه صادق با من
نيست در آينه آن عاشق سابق با من
سهم پيمانه ديوانه و فرزانه يكي ست
بگذر از مسئله ي عاقل و عاشق با من
دشمنان تشنه ي خون من و من تشنه مرگ
زهر شيرين من! اي يار منافق با من!
تا كنون هيچ نسيمي نوزيده ست به لطف
بعد از اين هم نوزد باد موافق با من
باش تا با نظر بخت مطابق باشم
گرچه يك عمر نبوده ست مطابق با من