#نگاه-شوخ
جنون بینوایان هرکجا بخت آزما گردد
به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد
دمی بر دل اگر پیچی کدورتها صفاگردد
نبالد شورش از موجی که گوهر آشناگردد
درشتی را نه آسان ست با نرمی بدل کردن
دل کوه آب می گردد که سنگی مومیا گردد
به هرجا عقدهٔ دل وانگردد، سودن دستی
غبار دانه نتوان یافت گر این آسیا گردد
هوا بر برگ گل تمکین شبنم می کند حاصل
نگاه شوخ ما هم کاش بر رویت حیاگردد
رم دیوانهٔ ما دستگاه حیرتی دارد
که هرجا گردبادی رنگ ریزد نقش پاگردد
مکن گردن فرازی تا نسازد دهر پامالت
که نی آخر به جرم سرکشیها بوریا گردد