رسائی نیست انداز پر تیر هوائی را
کسی تاکی ز غفلت درپی بال هما گردد
ز خاکم سجد ه هم کم نیست ای باد صبا رحمی
مبادا اوج جرأت گیرد و دست دعاگردد
تکلف برنمی دارد دماغ جام منصورم
سر عشاق هرجا گردد ازگردن جدا گردد
به خاموشی رساند معنی نازک سخنگو را
چو مو، ازکاسهٔ چینی ببالد، بیصدا گردد
چو اشک از بسکه صاف افتاده مطلب بسمل ما را
محال است اینکه خون ما به رنگی آشنا گردد
طرب وحشی است ای غافل مده بیهوده آوازش
نگردیده است زین رنگ آنقدر از ماکه واگردد
کدورت می کشد طبع روانت بیدل از عزلت
به یکجا آب چون گردید ساکن بی صفا گردد
1 امتیاز + /
0 امتیاز - 1398/06/12 - 09:36