چشم نرگس
یادت دلم را کرده روشن چون چراغی
هرگز نمیگیری ز من اما سراغی
بودیم روزی روزگاری سایه هم
اکنون داریم از فراق یکدگر غم
چشمم به در همواره بود اما تو هرگز
روشن نکردی با حضورت چشم ونرگس
هرجا که باشی دارمت همواره من دوست
هستی تو بر من چون برادر جان وهم دوست
گیرد به خود یک صورت واقع خیالم
امید دارم بینمت دور از خیالم
معنی ندارد بی تو بر من زندگانی
دارد چه بازی های پنهان زندگانی