زهر فراغ
ماخون دل خوریم ،چرا ؟ از برای دوست
وین جان خسته کنیمش فدای دوست
چون آب راکد است دل خالی از رفیق
آب حیات می طلبم از صفای دوست
زخم زبان مردم دون را به جان خرم
ازبهر یک نفس که ببینم وفای دوست
دست نیاز به پیش سلیمان نمی بریم
عمری است بوده ایم برین خان گدای دوست
جان سوز و سینه سوز و جگر سوز و جسم سوز
معلول علتی که شدم مبتلای دوست
قتلی که قاتل آن را قصاص نیست
زهر فراغ یار بود یا جفای دوست