آن روزها من به سلیقه کسی که دوستم داشت
و دوستش داشتم
سر تا پایِ زندگیم را آبی کرده بودم
آبی آبی
آبی به رنگ دریا
و نا گهان یک روز او را دست در دست کسی دیدم که
سر تا پایش زرد بود
زرد، مثل نور
من شنا نمی دانستم
دلم فرصت نداد تا شنا یاد بگیرم
و غرق شدم
در دریایِ آبی بیکران رویاها
و کابوسها ...
#حسین_پناهی
ایول. از مرحوم پناهی هم متن میزاری. آفرین.
مرحوم پناهی هم زبون ما بودن. داییم دو سال کرایه نشین مادرش بودن زمانی که تازه معلم شده بود. اهل دهدشت استان کهگلویه و بویراحمد
عهه چی باحااال...
خیلی خوبه حرفاشون...
آره. آدم با سوادی بودنن. کاش قدر اینجور آدما رو قبل از رفتنشون بدونن.
اصولن وختی میرن تازع متوجه همچین ادمای ارزشمندی میشیم...