به اولین باری که خواهی گفت...
«دوستت دارم» فکر می کنم...
به این که یا از خجالت آب خواهم شد..
یا از شدت هیجان سکته خواهم کرد...
به این که بعد از شنیدن این جمله ی دلچسب...
آن هم با صدای گوش نواز تو...
باید چه کار کنم...
چه بگویم...
بگویم «منم همینطور»...
که با این که حقیقت دارد...
اما سختم است...
بگویم «ممنون» ...
یا بایستم و هیچ چیز نگویم؟
یا اصلا پا بگذارم به فرار؟
بعد حتما فکر می کنی...
اصلا دوستت ندارم...
یعنی ممکن است همچین فکری کنی؟
با این همه نشانه ...
که هر روز پیش رویت می چینم...
من هر حرف این جمله ی نه حرفی را...
گوشه ای ...
لابه لای جملاتم پنهان کرده ام...
فقط کافی ست پیدایشان کنی ...
و به هم بچسبانیشان...
آنگاه وسعت این دوست داشتن را
خواهی فهمید...
پیدایشان کردی؟دیدی؟
دیدی دوستت دارم؟
حالا نوبت توست...
ولی لطفا با نشانه و ایما و اشاره نه...
مگر گفتن این جمله ی نه حرفی
چقدر طول می کشد؟
نترس سکته نمی کنم...
پا به فرار هم نمی گذارم...
از تشکر کردن هم خبری نیست...
بالاخره من هم یک جوری اعتراف می کنم دیگر...
#آنا_جمشیدی
4 امتیاز + /
0 امتیاز - 1398/04/18 - 00:02 در
سه نقطه های دلم ...