خارخشک ،
خاطر بی آرزو ، از رنج یار آسوده است
خارخشک ، از منت ابر بهار آسوده است
گر بدست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه ی بی اختیار آسوده است
هرزه گردان ، از هوای نفس خود سر گشته اند
گر نخیزد باد غوغاگر ، غبار آسوده است
تا بود اشک روان ، از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را ، جویبار آسوده است
شب سر آمد ، یک دم آخر دیده بر هم نه، رهی
صبگاهان ، اختر شب زنده دار آسوده است
عالی
ممنون