#نامهعاشقانه
بسیار خواندنی از زن جوانی ڪه
حدود
#صدسال پیش
شوهرش جهت تحصیل
به خارج رفت.
این نامه اڪنون در "ڪتابخانه وزیرے
#یزد" نگهدارے می شود:
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من ڪه مُردم وُ زنده شدم تا ڪاغذتان برسد، این فراقِ لا ڪردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را ڪارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نڪُشد، همین، بیهمدمی و فراق میڪُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد.
پرےدُخت تو را بمیرد ڪه
مَردش اسیر امنیه چیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میڪشیده..!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است ڪه حال و احوال دل ما هم ڪم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست؛
ڪوچه به ڪوچه مشروطه چی چنان نارنج هایی چروڪ و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادے خواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلڪ..!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است ڪه از فرنگ مرسول داشتهایدُ
شب به شب بر گیس میمالیم...!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگرے شدهام ڪه نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان میڪن