و اما ...
لـحظه ها می گذرند و روزها را خاکســتر می کنند
و مـــن در گرد و غـبار این ثانـیه هـا میدوم به دنبال چه، نمـیدانم !
هـراسانم از آن که فصل ها پوست بیاندازند و مـــن هنوز در کالبد خویش بمانم ...
شـاید خـیالی است بس بـیهــوده که رســیده باشم ...
به آنچه که خـواسـته ام ...
به آنچه که باید می رســیدم ...
و به آنچه که لـیاقتــــــ رســیدن به آن را داشـته ام ...
تشــنه لــبم، دروغ است اگر بگویم به جرعه ای بیش نـیازمــند نیستم ...
دریـا میخواهم به وسعت آفاق، به وسعت دریـا !
۲ موافق
1398/02/06 - 16:41