مرور میکنم آرزوهایم ، بی قراری هایم ، دلتنگی ام را
هستم؛ اما نمی دانم این بودنم زندگی ست یــــا
مرور الفبای روز مردگی !!
چندین سال است خودم را رها کرده ام
سبک شده ام؛ اما نه از غم، از ...
در هیاهوی رویاها گم شده ام...
نمی دانم حقیقت کدام است من یا رویا
فقط می گردم... تمام خودم را مرور می کنم...
نشان من فقط تصویری است سیاه و سفید
رها نمی شوم از زنجیر جبر ، از ...
سالهاست ورق میزنم روزهایم را و لمس می کنم
اضطراب گذر ثانیه ها را...
نقطه می گذارم آخر سطر و باز حرکت از نو ...
گویی تمام خط های زندگیم در تسلسل گرفتار شده اند
و در طلب نقطه پایان می سوزند...
روزگارم نمکدانی شده که لحظه لحظه، مشت مشت
« نمک بر زخمم میپاشد »
۲ موافق
1397/07/19 - 20:04 در
حـس نـویـس . . .