باید کمک کنی، کمرم را شکستهاند
بالم نمیدهند، پرم را شکستهاند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهاے امن پشت سرم را شکستهاند
هم ریشههاے مرا خشک کردهاند
هم شاخههاے تازهترم را شکستهاند
حتی مرا نشان خودم هم نمیدهند
آیینههاے دور و برم را شکستهاند
گلهاے قاصدک خبرم را نمیبرند
پاے همیشهے سفرم را شکستهاند
حالا تو نیستی و دهانهاے هرزهگو
با سنگ حرف مفت، سرم را شکستهاند....
"مهدے فرجی"