وقتی تو بیایی سنگ فرش سرد خیابان چراگاه آهوان می شود!
گرگ ها در برابر گوسفندان زانو می زنند و شقاوت نیاکان را به کرنشی غریب پوزش می طلبند!
وقتی تو بیایی زمین آتش فشان خشممش را فرو می خورد، در کویر می بارد! چندانکه جویباران عیادت شوره زاران را فریضه بدانند.
بیا!
و دست های پینه بسته کارگران را به بوسه ای بنواز و حجم ترانه های دختران قالی باف را از شادی پر کن. بیا و فانوس های بادی را در ساحل بیاویز و ماهی گیران خسته را به صدای موج بخوان!
بیا و برای « مرتضی » دو چرخه بخر و کفش های کهنه ی « مریم » را نو کن. لباس های زمستانی « عباس » هنوز آستین ندارد!
و هنوز سقف خانه « رحمان » چکه می کند و « شهربانو » -زنش- تشت زیر آن میگذارد!
اگر تو بیایی دیگر « محرم ها » « رمضان » قمه اش را بر فرقش نخواهد کوفت و « صفر » با دست خود، گِل بر سرش نخواهد گذاشت و شهر در عزای عدالت، سیاه نخواهد پوشید!
راستی در کجایی؟ در «هور قلیا » ؟ در « مثلث برمودا » ؟ یا در قلب « غلامرضا » وقتی غریبی جدت حسین را به سینه می کوبد؟!!
جواد محقق
۱ موافق
1394/04/03 - 06:04