سلام دوستای خوبم:)خوبید؟
تصمیم دارم از خاطرات کربلا-نجف که رفتم بگم:)
از حس و حالش...
کیا رفتن تاحالا؟؟
روز جمعه 95/4/25
امروز دوشنبه 97/4/25
دوسال پیش تو یه همچین روزی این لحظه تو راه کربلا بودیم:)صبح حدودا ساعت 10:30حرکت کردیم...
صبح که کل فامیلا و دوست آشناها برا خداحافظی خونمون بودن...موقع خداحافظی همه بغض کرده بودیم...حلالیت میگرفتیم...رفتیم اون محلی که قرار بود همه جمع شیم اونجا...دیدم عه مشاور مدرسمون هم با خانواده اش میان:)مداح کاروانمونم یکی از دوستای بابام بود که خانمش مارو دید گفت خب خداروشکر که شما هستین
خلاصه ماشین رسیدو برا بار آخر خداحافظیارو کردیم و حرکت کردیم به سمت همدان...
تو همدان یه رستورانی هست که اکثر کاروانای کربلا اونجا برا ناهار شام و نماز واستراحتشون وا میستن...
رسیدیم همدان برا ناهار و نماز...
بعدش حرکت کردیم سمت استان کرمانشاه...بااتوبوس هم میرفتیم...من اولش بی حس بودم
انگار میرفتم یه سفر معمولی و فکر میکردم خسته کننده میخواد بشه راه با اتوبوس...ولی اصلا اینطور نبود،خستگی نداشت:)شیرین بود:)
دوستای جدید پیدا کرده بودیم:)
ادامش پست بعدی
من ک حوصله خوندن ندارم نمیشه وویس بدی :/
:/
ببینید خوندن این متنا بیشتر از 2 دقیقه طول نمیکشه:)کسی که بخواد بدونه که حس و حالش چجوریه هر چقدرم باشه میخونه:)حالا هم اجباری نیست که همه بخونن
تو برو ب مامانت بگو انصاف نی
#خاطرات_کربلا