تمام کارهایی که واسه پیدا کردن
خودم بهم کمک میکنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم
رو پوشیدم، به آن خیابان همیشگی
رفتم و زیر باران پیاده روی کردم،
بعد از اون به خونه برگشتم،
برای خودم قهوه دم کردم،
آهنگ مورد علاقه ام رو بارها گوش دادم
و لا به لای کتابها و نوشتهها
و مکتبهای مختلف دنبال خودم گشتم .
اما هیچ کدوم از اونها دیگه
کارایی گذشته رو نداشتن !
حس و حالی که من دارم
اسم خاصی نداره و
تو هیچ مکتبی قرار نگرفته،
حسیه بین تنهایی و بی کسی !
اگه میتونستم از این گمشدگی خلاص شم،
بدون شک بی کسی رو انتخاب میکردم،
بیکسی خیلی صادقانهتره،
اما تنهایی نه، تنهایی مدام
فکرش میافته به جونت
که شاید کسی از راه برسه ...
۳ موافق
1397/04/10 - 10:01