محمودرضا تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف میرفت اصولا بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود.
گاهی نگرانش میشدم؛ دیده بودم که پشت فرمان چقدر موبايلش زنگ میخورد همهاش هم تماسهای کاری چند باری به او گفتم پشت فرمان اینقدر با تلفن صحبت نکن خطرناک است ولی به اقتضای ضرورتهای کاری، نمیشد انگار گاهی هم که خیلی خسته و بیخواب بود و پشت فرمان مینشست، بیشتر نگرانش می شدم.
با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود من هیچوقت موقع رانندگی محمودرضا احساس خطر نکردم؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول میراند لااقل مواقعی که با هم بودیم اینطور بود یکی از همرزمانش میگفت من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم توی سوریه هم که رانندگی میکرد، تا مینشست پشت فرمان، کمربند را میبست.
یکبار در سوریه به اوگیر دادم و گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که دیگر پلیس گیر نمی دهد؛
گفت: میدانی چقدر مواظب بودهام که با تصادف نمیرم؟!
#شـهیـد_نشی_میـمیـری
نقل از برادر
#شهید
شادی روح مطهر
#شهدا #صلوات
6 امتیاز + /
0 امتیاز - 1395/04/03 - 17:23 در
پلاک سرخ
عالی
سپاس (:
چرا ایینجا استیکر نداره اخه
باید از اونجایی که پست میذاری کدشو کپی کنی
اوهوم
ههههه