مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دربا که موسی را
نسیم مست بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گل ها را
خیانت قصه ی تلخی است اما از که می نالم
خوذم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه اسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دبدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را
نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمان آهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیذیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
فاضل نظری
6 امتیاز + /
0 امتیاز - 1395/02/13 - 17:29 در
عزیز دردونه ی خدا