.

مشخصات

موارد دیگر
شــادی
907 پست
زن

دنبال‌کنندگان

(104 کاربر)

بازدیدکننده

برچسب ‌های کاربردی

400039900124_226202.jpg 400015600414_143444.jpg 400016700480_143704.jpg 400040200762_53470.jpg
شــادی
شــادی
بعضی‌ها هستند که به نظر فراموششان کرده‌ایم ، اما وقتی حرفشان به میان می‌آید دیگر نمی‌توانیم لبخند بزنیم ...




شــادی
شــادی
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد



شــادی
شــادی
راستش من دلم میخواست تو با بقیه فرق کنی! دوست داشتم اگه همه صبح به صبح یبار زنگ میزدن و حالمو میپرسیدن،تو روزی سه بار زنگ میزدی تا جویای حالم شی! دوست داشتم وقتی مریض میشم اگه همه بایه پیام بهم توصیه میکردن که زودتر برم دکتر، تو سریع خودتو میرسوندی جلو در خونه و زنگ میزدی میگفتی "بیا پایین،با خودم میریم دکتر"
راستش دلم میخواست وقتی همه هفته ای یبار از سر دلتنگی بهم سر میزدن،تو هفته ای هفت یبار دلتنگم میشدی و به دیدنم میومدی!
دلم میخواست
وقتی تولدم میشد
بجای اینکه مثل همه ی ادما یه پیغام تبریک بفرستی برای رفع تکلیف
به دیدنم میومدی و از روزا قبل به این فکر میکردی که چجوری میتونی خوشحالم کنی!
خب من دلم میخواست تو با همه ی ادمای اطرافم فرق کنی!
اگر قرار بود مثل "همه" باشی
خب همه بودن!
من دوست داشتم تو "خاص" باشی
نه کسی شبیه به همه!
یه خاصِ تکرار نشدنی!
نه کسی که حرفاش،وجودش،نگاهش
به اندازه همه ی ادما باشه!
تو باید بیشتر بودی!
بیشتر از همه ی ادما!
اما نبودی!



شــادی
شــادی
‏غم انگیزترین ها اونایین که سعی میکنن ب بهترین شکل بقیه رو خوشحال کنن اونا میدونن چه شکلیه احساس بی ارزش بودن،نمیخوان هیچکس این رو احساس کنه

شــادی
شــادی
گفتم تو شیرین منی
گفتا تو فرهادی مگر
گفتم خرابت میشوم گفتا تو آبادی مگر
گفتم ندادی دل به من
گفتا تو جان دادی مگر
گفتم زکویت میروم
گفتا تو آزادی مگر
گفتم فراموشم نکن
گفتا تو در یادی مگر
شاعر:مجتبی عدالتی

شــادی
شــادی
دل بادبادکی است حصیری
آهی که می‌وزد دل ما را
تا اوج می‌برد به اسیری
با هر نخ بریده شهیدی‌ست
دل‌های رفته را بگذارید
در اوج افتخار بمیرند
ߑ#حسین_صفا

شــادی
شــادی
پریسا زابلی‌پور :

- بیا یه قولی بدیم به هم
+ بیا هیچ قولی ندیم به هم،
تجربه ثابت کرده
اونایی که قولی نمیدن
آدم های مطمئن تری هستن:)

شــادی
شــادی
کاش خبرهایِ خوب
سر زده از راه میرسیدند ...
دستِمان را میگرفتند و میبردند جایی
که نه غم باشد نه دوری ...
نه دلتنگی باشد نه فاصله ...
نه تنفری باشد نه بیزاری ...
نه ترسِ از دست دادنی باشد
نه ناتوانیِ فراموش کردن ...
کاش دستِ اتفاقهایِ خوب آنقدر قوی بودند
که میشد تمامِمان را یکجا بهشان بسپاریم
که دیگر فوبیایِ فردایِ دوباره ،
در وجودمان تکثیر نکند و ریشه ی خوشی هایمان را به یکبارِ نخُشکاند


شــادی
شــادی
دل می‌خورد غم من و من می‌خورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه می‌کند



شــادی
شــادی
هی میرویم و جاده به جایی نمی رسد
قولی که عشق داده، به جایی نمی رسد

چون کوه، پای حرف خودم ایستاده ام
کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!

دریا هنوز هست ولی مانده ام چرا
این رود بی اراده به جایی نمی رسد؟!

دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است
دنیا که صاف و ساده به جایی نمی رسد!

تاریخ را ورق زدم و مطمئن شدم
هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد

ما را برای در به دری آفریده اند
هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
شاعر :

شــادی
شــادی
{-124-}

شــادی
شــادی
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت



شــادی
شــادی
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد



wolf
wolf
جدی نگیر وعده‌ی عشقی جدید را
با تازه داغدیده، نزن حرف عید را ...

از من کسی پس از تو، به جایی نمی‌رسد
دارم درست حکم دری بی کلید را ...

برگشتنم چو رجعت نعشی به زندگی‌ست
بیهوده امتحان نکن امری بعید را ...

باری به هر جهت شده‌ای، خلق و خوی تو
از پشت بسته دست درختان بید را ...

چون من هر آنکه دلبرش از او برید و رفت
فهمیده است معنی قطع امید را ...

نیشم زدی و بعد تو هرکس رسید داشت
مصداق ریسمان سیاه و سفید را ...



باز نشر توسط shadi
شــادی
شــادی
:

یا وفا
یا خبر وصل تو
یا مرگ رقیب
بوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟

صفحات: 8 9 10 11 12

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو