سکوت شب
من
پیشگوی پروانه و
پرده دار بارانم،
از من بپرس!
تنها من
نشانی
کلمات خانه به دوش را
می دانم.
سید علی صالحی
سکوت شب
چقدر خوب است
که ما هم ياد گرفته ايم
گاه براي ناآشناترين اهل هر کجا حتي
خواب نور و سلام و بوسه مي بينيم
گاه به يک جاهايي مي رويم
يک دره هاي دوري از پسين و ستاره
از آواز نور و سايه روشن ريگ
و مي نشينيم لب آب
لب آب را مي بوسيم
ريحان مي چينيم
ترانه مي خوانيم
و بي اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترين روياها
بوي خوش روشناييِ روز را مي شنويم
بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگي را دوست بداريم
و بي ترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم
سيد علي صالحي
سکوت شب
همه میگویند: "قانع باش"
چرا؟
در این عمر کوتاه، چرا باید قانع بود؟
پرواز کن، هرچه رفیع تر….
دست افشانی کن و برقص،
هرچه دیوانهوارتر…
سکوت شب
میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
میتوان درباره گل حرف زد
صاف وساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد
سکوت شب
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم، یکایک زرد می شد،
آفتاب دیدگانم سرد می شد،
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وچه چه زیبا بود اگر پاییز بودم،
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
سکوت شب
من ازنمام زمین تنها یک خیابان میخواهم؛
ازتمام آسمان یک باران وازتمام تــــــــو,
یک دست که حلقه شوددردستان من...
سکوت شب
آسمان را نگاه کن
بوی دلتنگی میدهد
هوا را استشمام کن
رایحه ی بی تو بودن همه جا پخش شده!
و باید بدانم
که تو را در کنارم ندارم...!♡
سکوت شب
ڪبوتر نباش ڪہ در دلِ آسمان پرواز ڪنی؛
آسمان باش
تا ڪبوتری در دلت پرواز ڪند ...
سکوت شب
خاک هرشب دعا کرد...
از ته دل خدا را صدا کرد...
شب آخر دعایش اثر کرد...
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد...
خدا تکه ای از خاک برداشت...
آسمان را در آن کاشت...
خاک را توی دستش ورز داد...
روح خود را به او قرض داد...
خاک توی دست خدا نور شد...
پر گرفت از زمین دور شد...
راستی من همان خاکم،همان نورم!
پس چرا گاهی اوقات از خدا دورم...!
سکوت شب
ه دوش کشیدن حرفهای نگفته؛ یعنی مرگ تدریجی
و شاید دیوانگی!
به سان دیوانه ای که نه می خندد به خوشی ها!
و نه گریه می کند برای درد!
و فقط نگاهی خشک به آسمان می کند...
انگار سوالی بی معنی را جوابی بی معنا تر می دهد...
و من،،
نمی دانم که در آن لحظه چه در دل خدا می گذرد...