سکوت شب
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است...
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که
هرگز نخوانده بودی...
سکوت شب
عبور میکنم هر روز
از نیمکت های خالی پارک
طوری که انگار کسی
در نیمکت های آخر
انتظارم را می کشد
به آن جا میرسم
باید وانمود کنم که
باز هم دیر رسیده ام
سکوت شب
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
نه مثل جبر...
نه مثل هندسه ...
نه ﻣﺜﻞ 1 منهای1 ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ 0 ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﺮﺍ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮ
مثل نیمکت آخر...
زنگ آخر...
ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻣﺪﺍﻡ ﺭﻭﯼ ﭼﻮﺏ ﺣﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ
مرا یاد بگیر...
سکوت شب
نه قلب دارد
نه احساس!
اما سخاوت عجیبی دارد
نیمکت سرد و سنگی پارک!
سکوت شب
فصل که رخت عوض می کند دوباره عاشقت می شوم …
گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم !
عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند !
سکوت شب
بوی برفــــــ می اید
بوی پاکـی روزهـای سپیــــد عاشـ♥ـقـی
بوی آدم بــــــرفی
با دهانی خندان و چشم های شیشـه ی ماتــــــ
سلام زمستان
چشم مـن رو به آسمان کبــــــود
در انتظار اولین بارش استـــــ
اولیــن بارش برفـــــــ
.
سکوت شب
سلام زمستان
سلام روزهای ابری ســرد که بوی پاکی برفـــــ را می دهید
سلام دلتنگی هـای عصـرانه که فریادهای بی جواب کـلاغ ها
آغـاز شبـــ های بلند را در گوشتان فریـاد می کشد
سلام آسمـــــــان خاکستــری
سلام گنجشکــ های کوچکــــ بی قرار
که به باغچه مـا برای ضیافتــــــــ نان آمده اید
سکوت شب
اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….
که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……
و در پایان:
نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی
کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی