born78
خدایا کاری کن
که اعمالمان بوی شهادت بدهد
نه فقط حرف هایمان ...!
born78
دلت که بگیرد...
دوای دردت شهیدگمنام است...
کنارسرداربی پلاک فقط توباشی واو...
توباشی وهزاردردفاش نشده...
تواورانمیشناسی!
ولی اوخوب تورا میشناسد
دردت رامیداند...
دلم یک دردودل حسابی کناربارگاهت میخواهد...
born78
به تابوت شهدا، دقت کرده اید این روزها؟!سن هایشان را دیده اید ؟!
هجده ، نوزده ، بیست ، بیست و یک ،
بیست و دو ، بیست و ...چند سالته رفیق ؟!
ببین ... جا موندی ... .یکی را تیر های عراقی بُرد ...
یکی را هم تیرهای شیطان می بَرد!حواسمون باشه ...جا موندیما باید تعجیل کنیم...!
دلم گرفته..جاموندم خیلی عقبم خیلی زیاد):
born78
همه می گویند طرف دیوانه شده است!عاشق یک مرده شده است...
ولی...
نفهمیده اند...
آن ها مرده اند...آری آن هایی که عاشق هوس بازان خیابانی شده اند...آری من دیوانه ام...
دیوانه یک شهید گمنام...
پلاک
اے شهید گمنام!
مڹ و ٺو در گمنامے با هم شریڪیم
ٺو پلاڪٺ را گم ڪردے و مڹ هویٺم را
ٺو پلاڪٺ را گم ڪردے و مڹ همه چیزم را
ٺو پلاڪٺ را گم ڪردے و مڹ خدا را
به راسٺے چقدر زیبا مادرٺ زهراے اطهر سلام الله علیها را درڪ ڪردے
ڪه از خدا خواسٺے گمنام بمانے
آرے!
ما هویٺماڹ را گم ڪرده ایم
ما گمنام ٺریڹ گمناماڹ عالم امڪانیم
پس اے شهید!
برایماڹ حمدے بخواڹ ڪه ٺو زنده اے و ما مُرده
پلاک
مدتی از شهادت سید مجتبی علمـــــدار گذشته بود.
قبل از محرم در خواب سید رادیدم. پیراهن مشکی به تن داشت.
گفتم:«سید چرا مشکی پوشیدی؟»
گفت:« محرم نزدیک است.»
گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی.
گفت :« چرا این حرف را میزنی؟ هر مشکل و غمی دارید ، با نام مبارک مادرم بر طرف می شود.
اگر دردی دارید ، حاجتی دارید عاشورا بخوانید. زیارت عاشورا درد شما را درمان می کند. توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید.»
پلاک
زنگ انشاء
ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما:
بچه ها گوش کنید
نظر ما این است
شهدا خورشیدند
مرتضی گفت : شهید
چون شقایق ، سرخ است .
دانش آموزی گفت : ( چون چراغی است که در خانه ی ما می سوزد.)
و کسی دیگر گفت : ( شهید
داستانی است پر از حادثه و زیبایی )
مصطفی گفت : شهید
مثل یک نمره ی بیست
داخل دفتر قلب من و تو می ماند
پلاک
دراین دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم؟!
یعنی تو باور می کنی که دیگر تکرار نخواهی شد؟!
تعداد عاشقانت را شمرده ای؟
کی شمرده است؟!
جز مادران چشم انتظارکسی را دیده ای تابوت های سه رنگ رابشمارد؟!
کسی از عشق غیرتو حرفی زد، باورنکن..
شهید پاک و تکرارنشدنی من...
دردنیای امروز خوبی فقط تویی...
همه ی اشک های شوق_وصال خدا ،تویی...
قشنگترین عشق درمیان آسمان و زمین تویی...
و برخی از مادران منتظر!
بقیه هم برایم ،همه تکراری اند...
لشکرویژه۲۵کربلا
شهید_بصیر
پلاک
گفتا به من در نيمه شب پنهان بيا پنهان برو
در باغ پر ريحان من خندان بيا گريان برو
گفتا که بر کس ننگرم بر عاشقان عاشقترم
در خان من گر آمدي با جان بيا، بي جان برو
گفتا اشارت ساز کن اين گفتگو را راز کن
با سر بيا در پيش من افتاده و خيزان برو
گفتا که من يک آتشم سوزنده و هم سرکشم
با من درآميزي اگر با آتشي سوزان برو
من او شدم در او شدم بيخود از آن ياهو شدم
گفتا در آخر اين سخن ، بي خود شدي حيران برو
پلاک
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
– شعر از: مرتضی عبداللهی
پلاک
قبل اذان صبح بود.
با حالت عجیبی از خواب پرید.
گفت : "حاجی خواب دیدم . قاصد امام حسین (ع) بود . بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند : به زودی به دیدارت خواهم آمد . یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟»
همینجور که داشت حرف میزد گریه می کرد.
صورتش شده بود خیس اشک.
دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد...
شهید محمد باقر مومنی راد
ممنون
(:
ان شاء الله همین طور بشه...