تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید و بی آبی

قمقمه ها راخاک می کردند تا کمتر یاد آب بیفتند

کاربران گروه

نمایش همه

مدیران گروه

برچسب‌های کاربری

پلاک سرخ

گروه عمومی · 30 کاربر · 204 پست
مونا یزدی
مونا یزدی
جانم بی بی زینب س...

روزے ڪه دست خير قضا ڪوزه ام
سرشت

دستش دُرست آنڪه مرا زینبے نوشت



مونا یزدی
مونا یزدی


معرفی کتاب:

«پسرک فلافل فروش» عنوان کتابی است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری است.
شهید ذوالفقاری، روز بیست و ششم بهمن 93 در سامرا به فیض شهادت نائل آمد.
«پسرک فلافل فروش» حاوی مجموعه خاطراتی از پدر، مادر، خواهر و جمعی از دوستان و آشنایان شهید در ایران و عراق، از دوران کودکی تا زمان شهادت است و عنوان کتاب نیز برگرفته از عنوان یکی از همین خاطرات می باشد.
این کتاب در 160 صفحه منتشر شده و علاوه بر خاطرات، در انتهای کتاب، تصاویر شهید ذوالفقاری نیز چاپ شده است.

مولف: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ناشر کتاب : شهید ابراهیم هادی

مونا یزدی
مونا یزدی
اتفاقهاے خوب همیشہ"مےافتند"

مثل مهر تو ڪہ بہ دلم
"افتاده"...
مےبینے حتے "افتادن"

هم فعل قشنگیست...
وقتـے
پاے تـو وسط باشد خــدا



مونا یزدی
مونا یزدی
مادوتــا،مــاه عســل،{-44-}
مشهد،حــرم،صحن عتیق{-26-}
عشـــــق مــی چسپدهمیشه
پیش آقابیـــشتر...{-41-}



مونا یزدی
مونا یزدی
رنــگ مشکــی
عاملــی شــد
جذب یکدیگــرشویــم
...،
پــس عزیــزم
ریـــش مــی آیدبــه تــو
چــادربــه مــن....



مونا یزدی
مونا یزدی
شیطنت جای خودش شیرین زبانی بیشتر
کشته این حجب وحیایت مردم این شهررا



born78
born78
وقت وداع دوست داشتم صورتش را ببوسم‌

مـــــادر بودم و این آرزوے من بود اما اجازه ندادند و من فقط پاهایش را بوسیدم‌....

born78
born78
هیچ میدانی چرا بی حـاصــلیــم...!؟!

چون که از "یاد شهیدان"
غـافــلیــــم....

عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین! جغرافیای آسمان....

شادی روح شهدا صلوات

born78
born78
همیشه همسرداری اش خاص بود؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب کنم ؛
از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت.
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید،
تعادل را رعایت می کرد ؛
به خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شکست ؛
و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد...

به روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی

پ.ن:مستندش رو ببینین عااااااالیه

born78
born78
ازشون پرسیدیم
دوست دارید بابا برگردد؟
هر دوی شان گفتند:
ما هدیـه ای که به عـمه ی سادات دادیم را پس نخواهـــیم گرفت!

فرزندان شهید جاویدالاثر

born78
born78
شد... یعنی...

به خیر گذشت، نزدیک بود بمیرد..
{-36-}{-30-}

born78
born78
چه تحملی میخواد واقعا پسر جوانت رو بفرستی بره جنگ
بعد اینهمه صبر کردن...بعد اینهمه سال
از جوونت...از اون پسر رشیدت فقط همین چند تکه استخوان بدن دستت{-60-}

born78
born78
از شـــهید بابایی پرسیدند :" عــباس جــان چه خبر ؟
چه کـار میـکنی ؟ "گــــفت :" به نگهبانی دل مشغولیم ..
که غیر از خـــدا وارد نشود .

born78
born78
بگذارید گمنام باشم...
که به خدا قسم گمنام بودن
بهتر است ،
از اینکه فردا
افرادی وصایایم را شعار قرار دهند
و عمل را فراموش کنند...


born78
born78
هو الشهید

تازه نامزد کرده بود
اومد پیش فرماندش
گفت : حاجی
گفتش: جانم
گفت : حاجی اجازمو بده برم سوریه
حاجی گفتش: میزارم ولی الان نه
گفت حاجی دارم زمین گیر میشم
حاجی بذار برم
(میترسید عشق به خانومش باعث شه نره برای دفاع از حرم)

شهید عباس دانشگر

صفحات: 4 5 6 7 8

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو