سید ایلیا
چه خوش خیال است
فاصله را می گویم
به خیالش تو را از من دور کرده
نمی داند جای تو امن است
اینجا در میان دل من
سید ایلیا
عمق عشق
هیچگاه شناخته نمی شود
مگر در زمان فراق…
سید ایلیا
تو دوست داشتنی ترين پيچكی هستی
كه دلم می خواهد
به دست و پای زندگيم بپيچی
و مدام قد بكشی در لحظه هايم
و حالم را خوب تر كنی
سید ایلیا
مثل یک کوچه بن بست
خرابت شده ام
گاهی از من بگذر ؛
حسرت عابر سخت است !
سید ایلیا
آدمایی که میرن هیچوقت دلتنگمون نمیشن
چون اگه قرار بود دلتنگ بشن نمیرفتن !
اگه یه روزی برگشتن دلشون برای
خودشون تنگ شده وقتی کنار ما بودن
برای حال خوبشون کنار ما !
سید ایلیا
هر غروب می آید و مرا در آغوش می گیرد
تنها “تاریکی” ست که مرا خوب می فهمد.
سید ایلیا
دوست داشتن را در چشمى بجوى که حتى وقتى بسته است، رویاى تو را ببیند!
سید ایلیا
بـاور کنید طعنه شنـیدن از این و آن...
مـزد کسی که پای دلش مانده است ، نیست!
سید ایلیا
دوستَش دارم ، دوستَم دارد ..
وَ این عاشقانه ترین
داستان کوتاه دُنیاست ..
سید ایلیا
آن هنگام که به دیدنم می آیی
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه اش روییده باشد …
سید ایلیا
هر چیز را هم کـه
تقصیر من بیندازی
عاشق شدن من
تقصیر توست!
سید ایلیا
نمیدانم تو را به خورشید تشبیه کنم یا دریا
فقط می دانم همیشه باید
مثل خورشید بر خانه بتابی تا به تو گرم شود و همیشه باید مثل دریا زلال باشی
تا خانه با وجودت آرامش بگیرد
سید ایلیا
هنوز هم دراین عصر بی معجزه
آغوشت مرا دوباره بـه زندگی
برمی گرداند
سید ایلیا
علت خاصی نمی خواهد،
نیازی به باران و غروب جمعه هم نیست،
زود به زود و بی دلیل می گیرد...
دلی که گیرِ کسی باشد!
سید ایلیا
امیدوار باش!
تا وقتی چشمی هست که با تو اشک میریزد، میتوان رنج زندگی را تحمل کرد ...