پلاک
الهی ,
در انتظار رحمتت نشسته ام
بدهی کریمی ،
ندهی حکیمی
بخوانی شاکرم ،
برانی صابرم
الهی احوالم چنانست که می دانی
و اعمالم چنین است که می بینی.
نه پای گریز دارم
و نه زبان ستیز،
یا ارحم الراحمین
بحق کبریایی خود
بحق رسالت محمد "ص"
بحق ولایت علی "ع"
بحق طهارت زهرا ."س"
بحق مظلومیت حسین "ع"
بحق حقانیت حسن مجتبی "ع"
بحق غربت رضا "ع"
و بحق جمع اولیاء و اوصیاء "ع"
،بهترینها را در این ایام عزيز ماه رمضان براي ما و دوستانمان مقدرفرما.
آمین یا رب العالمین
پلاک
پای سفره افطار
خدا می گوید
"خب ،روزه دارها
حالا وقتش شده
بخواهید از من؟
درخواست کنید"
یکی می گوید "آن خرما را بده"
دیگری شیر و
ان دیگری ظرف آش را...
کسی اصلا حواسش به خدا نیست!!
پلاک
دارم کتاب «پایی که جاماند »رومیخونم.پیشنهاد میکنم شمام بخونین
پلاک
. عارفی را پرسیدند از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟
فرمود: یک قدم.
گفتند: این یک قدم کدام است؟
فرمود: پا بگذار روی خودت.
پلاک
یکی از برادران که ناوارد بود یکی از رزمنده ها را پیدا کرد و پرسید: وقتی در تیررس دشمن قرار می گیری برای اینکه کشته نشوید چه می گویید؟ او هم جواب داد: اولاْ باید وضو داشته باشی ، بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمد بگویی: اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین. بعد که عربی به فارسی برگردانده شد ، آن برادر ساده گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟
پلاک
شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده .نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) معلوم بود این آدم قبلاً ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته.
پلاک
گناه میکنم
توبه میکنم-
توبه میشکنم-
گناه میکنم-
توبه ...
خدایا
از این رفت و برگشت ها خسته ام
کمک کن همیشه فقط بیایم
به سمت تو بیایم
اهدنا الصراط المستقیم
پلاک
دعواکن… ولی با کاغذت
اگرازکسی ناراحتی؛ یک کاغذبردارو یک مداد
هرچه خواستی به او بگویی,روی کاغذبنویس.
خواستی هم داد بکشی تنهاسایزکلماتت را بزرگ کن
نه صدایت را…
آرام که شدی،برگردوکاغذت رانگاه کن.
آنوقت خودت قضاوت کن
حالامیتوانی تمام خشم نوشته هایت رابا پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی هم نشکانده ای, وجدانت را نیازرده ای.
خرجش همان مدادو پاک کن بود,نه بغض و پشیمانی
"گاهی میتوان از کوره خشم پخته تربیرون آمد"