bk1uv2ft27zbsvx5x08g.jpg Negar_۱۷۰۶۲۰۱۶_۰۲۵۱۵۳.png IMG_20160616_172812.jpg IMG_20160608_193701.jpg
پلاک
پلاک
این هفت سین دوسال قبله که درست کرده بودم.سفلاشم کاراستادسفالگریمه

پلاک
پلاک
این یکی ازکارامه.چطوره؟؟؟

پلاک
پلاک
اومد پيشم گفت: خيلي دلم گرفته. روضه ميخوني؟؟؟شايد ديگه فرصت نباشه!!!!
گفتم! برو شب عملياته! خيلي کار دارم!!!!!
رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقيقه!!!!!! خواهش ميکنم ....
3تايي نشستيم
گفتم:چه روضه اي؟
گفت:دلم هواي عباس علیه السلام کرده!
منم شروع کردم!
اي اهل حرم مير علمدار نيامد.علمدار نيامد! سقاي حرم سيد و سالار نيامد.علمدار نيامد!
کلي وقت با همين2بيت گريه کردند.رهاشون کردم ب حال خودشون!
عمليات با رمز يا ابالفضل العباس شروع شد...
بيسيم زدم وضعيتشو بپرسم
گفتند:
چند لحظه قبل شهيد شد با دست بريده و نارنجک به دست !

پلاک
پلاک
بالای نفربربود.ترکش خم پاره دل وروده اش راریخت بیرون.

خودم رارساندم کنارش.صدازد؛

-بردارمی توانم خوهشی کنم؟

-الان می برمت عقب،وظیفه ام ات.خواهش ندارد.

-نه اخوی،کارمن اتزازاین حرف هاگذشته!

-پس چی؟

-سمت کربلارانشانم می دهی؟

نشان که دادم به زحمت پریدپایین وسرش راگذاشت روی خاک

-السلام علیک یاحسین ابن علی.

آقاانشاا...که ازم راضی باشی...

چندلحظه بعدشهیدشد.

مجله همشهری،پایداری.سال92دی

پلاک
پلاک
چه قدرازپدرومادرهای شهدا،به بچه های شهیدشان نرسیده باشندخوب است؟

چه طورش فرقی نمی کند.این که آن هاهنوزنرفته باشندبه باغ بهشتی فرزندان شان

یااین که جنازه ی فرزندشان هنوزنیامده باشدپیش شان.

شهیدحسن باقری نقل به مضمون حرفی زدبه فرماندهان تحت امرش که:"برای خانواده ها

سخت نیست که فرزندان وهمسرانشان رابفرستندجبهه،شهیدهم اگرشوندصبرمی کنند

وتحمل،امابرای جنازه هاشان نه.برای جنازه های عزیزانشان بی تابی می کنند."

خودت راجای هم چنین مادروپدرهایی که بگذاری،شایدآن وقت بتوانی فهم کنی

که چراتاخبری می شودازتشییع جنازه ی شهدای گمنام,عکسی ازعزیزشان رادربغل

می گیرندوهرجاکه باشداین تشییع، خودرامی رسانندو...

چه قدرازاین پدرومادرهاکه چشم اتظارفرزندشان این دنیاراترک کردند

وچه قدرهستندهنوزکه چشمشان به دراست تاحتی اگرشده خبری،

عکسی،استخوان یالباس پوسیده ای،نامه ای چیزی ازفرزندشان به دستشان برسد.

برای دل های بی قرارشان دعاکنید.

مجله پایداری،همشهری سال92بهمن

پلاک
پلاک
پیرمرد میگفت پسرم را گم کرده ام و نیامده...!

پرسیدند پدرجان پسرت چندساله است ...!

آرام گفت : 18 سالش بود که دیگر نیامد...!

گفتند: الحمدالله بزرگ هست باید همین اطراف باشد و برمیگردد...!

پیرمرد گفت: امروز هر چه در بین شهدا گشتم پیداش نکردم ...!

پلاک
پلاک
مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. » می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .»

هادی
هادی
ای کسانی که تجربی خوندین غذای باکتری ها چیه؟

باز نشر توسط mahpishuni و hajjari
پلاک
پلاک
دستمـــو گرفتیـــ بـــا دستایـــ خالـــیــ .... یادتـــهـــ؟ بــهــمــ بخشیـــدیـــ تو صحنــتـــ پـــر و بــالیـــ ... یادتــهـــ؟ سحـــرا مـــنـــ بـــودمـــ و اونــــ ضریــحــِ آسمـــونیـــ شاپـــرکـــ تریـــنــــ دلـــ و گـــلایــِـ قالــیـــ ... یادتــهـــ؟ امــا حــالا منمـــُ و خاطـــرهـــ هایـــــ یکــــ سفـــر سفــریــــ بـــه اوجِ یکـــ عــرشـــِ خیـــالیـــ .... یادتـــهــــ؟ چــیــ میـشهـــ جـادهــ یـــِ صــبحـو بــهـــ دلـمــ نشـونـــ بـدیـــ ؟ مــثـلِ اونـــ پـرچــمـــ ســرخــتـــ دلـــمـــو تــکــونـــ بــدیـــ ؟؟ چــیـــ میـشهـــ تــذکـرهــ یـــِ کــربــلا مـــو بــا همــونـــ دســتـــِ غـریــبـــ نــوازِ مهــربـونـــ بــدیـــ ؟ صــفــــایــــِ گریـــهـــ تــو صحــنــــِ شمـــا یـــادمـــ نمیـــرهـــ خاطـــراتیــــ دارمـــ از کربـــلا یـــادمـــ نمیـــرهــــ بـــهـــ خـــدا لذتــــِ خوندنــــِ زیــارتــــ نامــهــ رو گوشــهـــ یــــِ خلوتــــِ ایوونـــــ طـــلا یادمــــ نمیــرهـــ

پلاک
پلاک
همه دوست دارند که به بهشت بروند

امــا کسـی دوســـــت نــدارد که بــمیــــــــــــــــرد

بهشت رفتن جرأت مردن می خواهد...



و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرأت را...

پلاک
پلاک
اسیر شده بودیم،ما رو بردند اردوگاه العماره ...

داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم .معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند.

جمله ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود

با خوندنش مو به بدنم راست شد !!!

روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود:

مادر ! من از تشنگی شهید شدم !...

پلاک
پلاک
دوستان پستاونظرای بیشتری بذارین تااینجاکم کم رونق بگیره

پلاک
پلاک
هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است.....


بهار اگر تو نباشی شبیه پاییز است....

پلاک
پلاک
پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت

کودک هم می خواست پدر رو بلند کنه

ولی نتونست

با خود گفت:

حتماً چند سال بعد می تونم...
بیست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه

پدر سبک بود

سبکه سبک
به سبکی
یک پلاک و چند تکه استخوان.....

پلاک
پلاک
مذاکرات 1 + 1 ( من و خدا )
1 - خدایا ...

من لذت گناه را ترک می کنم ...

در مقابل تو هم تحریم لذت مناجات را از من بردار ...

2 - خدایا ...

من کسانی که تو دوستشان نداری را ترک می کنم ...

و در مقابل تو لذت با خود بودن را به من بده ...

3 - خدایا ...

من پناهگاه شیطان را ترک می کنم ...

و تو در مقابل پناهگاه امن خودت را به من بده ...

امروز روز اول مذاکرات است

خدایا ...

برای شفاف سازی و راستی آزمایی گام اول را من بر می دارم

و سانتی فیوژهای گناه را که شیطان در وجودم برپا کرده ، یکی یکی و

با کمک تو از کار می اندازم .

هسته ی درونی ام را خودت غنی سازی کن

و در کنار این معترفم که :

و ما توفیقی الا بالله هست یعنی : باید تو بخواهی و در عین حال معتقدم .

عبد شدن وظیفه ی مسلم ماست . {-44-}

صفحات: 6 7 8 9 10

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو