ᴍᴀʜɪ
غم به جراحت می ماند...؟!
یکباره می آید...
اما رفتنش ، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست...!
و در این میانه ، نمک روی زخم...
و استخوان لای زخم...
و زخم بر زخم ، حکایتی دیگر است...!
حکایتی که نه می شود گفت
و نه می شود نهفت ...
ᴍᴀʜɪ
خدایا...
از حست بگو
چرا وقتی سر در گمی هایم را میبینی
ساکتی...؟!
ᴍᴀʜɪ
خدایا امشب را مهمانم باش...!
به یک فنجان قهوه تلخ و یک نخ سیگار...
وقتش رسیده طعم دنیایت را بچشی...؟!