اهل قزوینم روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم، بهتر از برگ درخت. دوستانی، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده ی من. من وضو با تپش پنجره ها می گیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته ی سرو. من نمازم را، پی تکبیرة الاحرام علف می خوانم، پی قد قامت موج. کعبه ام بر لب آب کعبه ام زیر اقاقی هاست. کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر. حجر الاسود من روشنی باغچه است.

مشخصات

موارد دیگر
منتظر
40 پست

دنبال‌کنندگان

(27 کاربر)

برچسب ‌های شخصی

بازدیدکننده

asheghaneh.jpg Capture (11).PNG 1731592aca5fb4d789c4119c65c10b4b_1024.jpg 987c1f935ed641c2b2f8025828042e0b.jpg
منتظر
منتظر
غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود

در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود

باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟

تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم

از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود

منتظر
منتظر
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان - دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه، هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر، سنگم می زدند

دل به هر آیینه، هر آیینه ای بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

منتظر
منتظر
می دانی؟

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است!

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی :

بگذار منتـظـر بمانند !

حسین پناهی

منتظر
منتظر
دیوار بلند آرزوهایم ریخت

صد آینه از بگو مگو هایم ریخت

اندازه ی موهای سرم خواستمت

آنقدر نیامدی که موهایم ریخت



2

هرچند زمان از سرت انداخت مرا

بدجور عذاب رفتنت ساخت مرا

این عکس که از تو پیش من جا مانده

یک عمر به من زل زد و نشناخت مرا

امیر قزلوند

منتظر
منتظر
خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد

نخواست او به من خسته _ بي گمان _ برسد

شكنجه بيشتر از اين ؟ كه پيش چشم خودت

كسي كه سهم تو باشد به ديگران برسد

چه مي كني ؟ اگر او را كه خواستي يك عمر

به راحتي كسي از راه ناگهان برسد ، ...

رها كني برود از دلت جدا باشد

به آن كه دوست ترش داشته به آن برسد

رها كني و بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دور ترين نقطه ي جهان برسد

گلايه اي نكني ، بغض خويش را بخوري

كه هق ! هق ! ... تو مبادا به گوششان برسد

خدا كند كه ... نه نفرين نمي كنم .. نكند

به او _ كه عاشق او بوده ام _ زيان برسد

خدا كند فقط اين عشق از سرم برود

خدا كند كه فقط زود آن زمان برسد

منتظر
منتظر
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم
آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در
خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها

منتظر
منتظر
گویند زعشق کن جدایی
این نیست طریق آشنایی
پرورده ی عشق شد سرشتم
جزعشق مبادسرنوشتم
یارب به خدایی خداییت
وان گه به کمال پادشاهیت
ازعشق به غایتی رسانم
کومانداگرچه من نمانم
ازعمرمن انچه هست برجای
بستان وبه عمرلیلی افزای
...........
<نظامی>

منتظر
منتظر
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور

شست و شویش دهم از رنگ گناه

شست و شویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بی جا و تباه

به خدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم ، صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم ، از دل من دست بدار

ای امید شب بی حاصل
فروغ فرخزاد

منتظر
منتظر
چگونه رود می رود به سمت بیکرانه ها

که ابر گریه می کند برای رود خانه ها



پرنده غافل است از اینکه تندباد می رسد

وگرنه باز هم , بنا نمی شد آشیانه ها



...



و این چنین که این همه زعشق رنج می برند

مرا غم تو می کشد در آتش بهانه ها



چراغ و چشم آسمان ! ستاره ها تو , ماه , تو

پس از تو تار می شود شب تمام خانه ها



اگرچه زخم می زنی ولی تو را نوشته اند

به روی صفحه ی دلم خطوط تازیانه ها



خلاصه بر درخت دل تو باید آشیان کنی

وگرنه می سپارمش به دست موریانه ها

.............................................................نجمه زارع

منتظر
منتظر
روزها رفتند و من دیگر ، خود نمیدانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان ، میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید ، عاقبت روزی به دیدارم
(فروغ فرخزاد)

منتظر
منتظر
دیریست اسیرم
اسیر انتظار
اسیر دلواپسی
اسیر هر آنچه مرا به یاد تو می اندازد …

منتظر
منتظر
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري که مرا ياد کند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطايي کردم
که ز من رشته
الفت بگسست
در دلش جايي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست
هر کجا مينگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خيره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چيره شده
گفتم از ديده چو دورش سازم
بي گمان زودتر از دل برود
مرگ بايد که مرا دريابد
ورنه
درديست که مشکل برود

منتظر
منتظر
مقصود عاشقان دو عالم لقای تست مقصود عاشقان دو عالم لقای تست مطلوب طالبان به حقیقت رضای تست هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست محکوم حکم و حلقه به گوش گدای تست بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک شهری تمام غلغله و ماجرای تست هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست موقوف آستان در کبریای تست قومی هوای نعمت دنیا همی پزند قومی هوای عقبی و ما را هوای تست هر جا سریست خسته‌ی شمشیر عشق تو هر جا دلیست بسته‌ی مهر و هوای تست کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست جاوید پادشاهی و دائم بقای تست گر می‌کشی به لطف گر می‌کشی به قهر ما راضییم هرچه بود رای رای تست امید هر کسی به نیازی و حاجتی است امید ما به رحمت بی‌منتهای تست هر کس امیدوار به اعمال خویشتن سعدی امیدوار به لطف و عطای تست

منتظر
منتظر
ایام عشق خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست مطربان رفتند و صوفی در سماع عشق را آغاز هست انجام نیست کام هر جوینده‌ای را آخریست عارفان را منتهای کام نیست از هزاران در یکی گیرد سماع زانکه هر کس محرم پیغام نیست آشنایان ره بدین معنی برند در سرای خاص، بار عام نیست تا نسوزد برنیاید بوی عود پخته داند کاین سخن با خام نیست هر کسی را نام معشوقی که هست می‌برد، معشوق ما را نام نیست سرو را با جمله زیبایی که هست پیش اندام تو هیچ اندام نیست مستی از من پرس و شور عاشقی و آن کجا داند که درد آشام نیست باد صبح و خاک شیراز آتشیست هر که را در وی گرفت آرام نیست خواب بی‌هنگامت از ره می‌برد ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست سعدیا چون بت شکستی خود مباش خود پرستی کمتر از اصنام نیست

منتظر
منتظر
کودکی هایم کو؟؟ رفت در پشت فراموشی ها.. یا که در گور بزرگی خاک است؟ و در آنجا که بگویند که بود؟ ما بگوییم که این کودک احساس درون...
و بپرسند چه شد؟ و بگوییم که در حادثه ای عاطفی از دنیا رفت.. ...چهره ام مشکوک است... نکند میدانند؟ که من این طفل به کشتن دادم؟

بگذارید که فریاد زنم... کودکی هایم کوووووو؟ یکی آمد نزدیک... گشت امنیت احساسی بود و سوالی پرسید... آخرین بار که لبخند زدی یادت هست؟
عکسی از کودکی هایم دادم... همگی فهمیدند... باعث کشتن این کودک احساس منم... ببریدم و به دارم بزنید... شاید اندوه نهان شد در من..

تا که شاید برگشت... لا اقل خاطره ای شاد به من... پای آن چوبه ی دار... بین جمعیت گرداگردم... یکی آمد نزدیک آخرین خواسته ات حالا چیست؟
بغض میخورد گلو... کودکی هایم کووو؟ جمعیت گریه و زاری، همه فریاد زدند... کودکی هایم کووووووووو؟ ما گنه کارانیم... و بیایید که از نسل

کشی برگردیم...

صفحات: 1 2 3

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو