هادی
درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد
رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد
من می روم از این حوالی دورتر باشم
بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد!
آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد
حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!
با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم
گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد
یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد
این رود تشنه درسرش شور خزر دارد
دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است
دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،
مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست
اما برایش آب مثل سم ضرر دارد
رویا باقری
هادی
باشد شبت بخیر ولی یک نفر هنوز...
در قلب من به یاد تو بیدار مانده است!
هادی
مَبر ازیاد مرا ...
که مرا طاقتِ این فاجعه نیست!
و مَپندار که از خاطرِ من
یادِ چشمانِ تو بیرون برود .
و مَپندار که در سینه ی من
گلِ عشقِ تو بمیرد روزی ...
شِکوِه اینگونه مکن :
" که فلانی ما را ... آه ... از خاطر برد ...!
و دگر عاشق دیروزیِ ما
نظرش با ما نیست ...
و نگاهش انگار
پیِ جادویِ نگاهی دگر است . "
مَبر از یاد مرا
که نفس نیست مرا در همه عمر
مگر آن آه که از غصّه برایِ تو کِشم
نفسی ار هست مرا
روز و شب بهر رضای تو کشم ...
و بدان بی تو نمیماند هیچ
از همه آتشِ من حتّی دود ...
مبر از یاد مرا
که من از غصّه ی این فاجعه میمیرم زود ...
هادی
سرگشته چو پرگار
همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه
كه بودیم رسیدم
هادی
آدمهای مهربان در مقابل خوبی های یک طرفه شان
هرگز احساس حماقت نمیکنند
چون خوب بودن برای آنها عادت شده
آدم های مهربان از سر احتیاجشان مهربان نیستند ،
آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند …
هادی
دل مرنجان!
که ز هر دل به خدا راهی هست...
هر که را هیچ به کف نیست؛ به دل آهی هست...
هادی
.
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن باماچرا
شهریار
هادی
خودمانیم رفیقان به کسی برنخورد ... هر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم (علیرضا ضرغامی)
هادی
دردیست در این دل.. که هویدا نتوان کرد....