بچه سید نشدم ، دست خودم نیست ولی... وسط روضه دلم گفت بگویم : مادر لبیک یا زهرا (س)

مشخصات

موارد دیگر
born78
849 پست
زن

دنبال‌کنندگان

(91 کاربر)

بازدیدکننده

برچسب ‌های کاربردی

photo_2017-08-21_16-00-16.jpg photo_2017-08-21_15-55-24.jpg Norooz96-Bartarina.com-.jpg AP_۱۴_۲۳۱۵۵۴.jpg
born78
born78
وقتی کلامی می شنوید، برای تفکر کردن بیاموزید نه برای نقل کردن.
"راویان علم بسیارند و عمل کنندگان آن بسیار کم."
(حضرت علی علیه السلام)

born78
born78
کودکی که لحظه افطار به دنیا آمد و دستهایشم را حالت دعا گرفته{-29-}

born78
born78
سحر هجدهم و مادر هجده ساله
آتش و هیزم و مسمار و در و آلاله
نالۂ فضه بیا در همه عالم پیچید
چه کند دخت نبی گریه کند یا ناله

born78
born78
خدایا..!
حسی به من می گوید...
وقتی تو ما را امتحان می کنی...
پس حواست به ما هست...
پس مواظبمان هستی...
یعنی ولمان نکرده ای...
همه ی این ها یعنی...
ما برایت مهم هستیم...
و این خیلی ارزش دارد...
خیلی...

born78
born78
خداوندا ... تویی حاظر ، چه میجویم
تویی ناظر ، چه میگویم ...
خداوندا .. از کسی یاری نمیجویم ، کنارم باش..
خداوندا تو را دارم و این یعنی دارایم ..
الهی اگرچه مسکینم ولی داراتر از من کیست ... وقتی تو را دارم...

born78
born78
هو الشهید

تازه نامزد کرده بود
اومد پیش فرماندش
گفت : حاجی
گفتش: جانم
گفت : حاجی اجازمو بده برم سوریه
حاجی گفتش: میزارم ولی الان نه
گفت حاجی دارم زمین گیر میشم
حاجی بذار برم
(میترسید عشق به خانومش باعث شه نره برای دفاع از حرم)

شهید عباس دانشگر

born78
born78
محمودرضا تهران که بود، با ماشین خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت اصولا بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود.

گاهی نگرانش میشدم؛ دیده بودم که پشت فرمان چقدر موبايلش زنگ می‌خورد همه‌اش هم تماس‌های کاری چند باری به او گفتم پشت فرمان اینقدر با تلفن صحبت نکن خطرناک است ولی به اقتضای ضرورت‌های کاری، نمی‌شد انگار گاهی هم که خیلی خسته و بی‌خواب بود و پشت فرمان می‌نشست، بیشتر نگرانش می شدم.

با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود من هیچوقت موقع رانندگی محمودرضا احساس خطر نکردم؛ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند لااقل مواقعی که با هم بودیم اینطور بود یکی از همرزمانش می‌گفت من بستن کمربند را از محمودرضا یاد گرفتم توی سوریه هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست پشت فرمان، کمربند را می‌بست.

یکبار در سوریه به اوگیر دادم و گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که دیگر پلیس گیر نمی دهد؛
گفت: می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با تصادف نمیرم؟!


نقل از برادر
شادی روح مطهر

born78
born78
هوالعشــــــــــــق❤
تقدیم_به_همه
خصوصن_مذهبیا

یک عده اُمل و خشک مغز هستند ..
ڪھ باید آنهارا پرستید❣
درمسیر خانه تا دانشگاه نگاهشان ناموس دیگران را سایز نمیڪند...
اینها آنقدر افراطی هستند ڪھ جواب لبخند دختران را با اخم غلیظ میدهند...
چشمهایشان یا سنگ فرش زمین را متر میکند یا ابرهای آسمان را میشمارد
اینها همان پسران تندرو و نچسب هستند ڪھ در دوران مجردی از بین تمام زنان دنیا یک مادرشان را دیده اند و یک خواهرشان❣
چون بقول افراد روشنفکر آنقدر سرشان را پایین میندازند ڪھ بینی شان در یقه های بسته و مردانه شان فرو میرود❣
چهره شان دیدنی است زمانی ڪھ دنبال عروس خودبه آرایشگاه میروند...
لحظه ای ڪھ سرخ میشوند ....
چشمشان به قدر ته فنجان باز میشود... خیره خیره به نیمه وجود نگاه میکنند...
و لذت میبرند از دیدن سهم خود!
باید اینهارا پرستید❣
چون ذره ذره احساس خود را درمشت حفظ کردند تا هروقت زمانش رسید تقدیمش کنند بھ یک_نفر...
عقب مانده اند دیگر!!
درموبایل ساده ی خودشان دفترچه سیاه شده ای از شماره های بهترین دختران دانشگاه و شهررا ندارند
اخر هفته با ماشین دودر و صندوقی پراز ویسکی به شمال نمیرود...

born78
born78
آبجی بقیه رمان کوش؟؟{-36-}
کنجکاوممممم واسه ادامه اش.
اگه کامل نوشته شده بگو سایتشو برم بوخونم{-7-}

born78
born78
@hajjari
من فردا تولدمه ها{-7-}

born78
born78
حوزه ثبت نام کردم{-21-}{-21-}{-7-}{-7-}

born78
born78
خوندمش دلم لرزید{-15-}
خدا خودش ما رو به راه راست هدایت کنه ان شاالله

صفحات: 13 14 15 16 17

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو