خخخخ بله خوبم شما چطورید؟؟؟
فاطمه من که حوصله ندارم تنهام نمیچسبه فردا تکرارشو با پدر گرامی خویش میبینم این رمانی که میخونم خودش دست کمی از اون فیلمه ندارهی" title="ی" />
یه روز با دوستام توی مسجد نشسته بودیم داشتم روسریه یکی از دوستامو درست میکردم بعد یکی دیگه اومد روسری اون دوستمو برد عقب گفتم:وااااااا چرا میبری عقب یه ساعته دارم درستش میکنم نمیبینی به سختی تونستم درست کنم روسریشو ؟؟؟؟؟؟؟ بعد نگام کرد یه چش غره رفت بهم برگشت به اون یکی گفت یه تار مو که اشکال نداره اون دوستم به من نگا کردو گفت من دوس دارم روسریم این مدلی باشه به کسی ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟من میگم تو چرا روسریت این مدلیه؟؟؟؟؟چرا لباسات این مدلیه؟؟یا من میگم چرا چادرتو این مدلی میپوشی؟؟؟ منم بهش گفتم :روزی که از تک تک تار موهاش اویزونش میکنن تو جواب میدی؟؟ بعد دیگه هیچی نگفت شما بگید وقتی بچه های طلبه اینجورین ما چه توقعی باید از عوام داشته باشیم وقتی مو بیرون میریزن و مو رنگ میکنن و خود طلبه ها هم اهنگ گوش میدنوقتی هم بهشون میگی انگار نه انگار وقتی اینجورین خوب معلومه که مملکتمون گل و بلبل میشه مگه نه
بخاطر همین چیزا با صمیمی ترین دوستام بهم زدم دوستیمونو
الان هیچ دوست صمیمی ندارم هیچی و از هفت دولتم ازادم هیچ کدوم از دوستام افکارشون مثل من نبود مثلا جنبه ی شوخی نداشتن اصلنااا یا مثلا میبینید من چه اخلاقایی دارم اونا اونجوری نبودن مامان منم رو من و افکارام خیلی حساسه بهش گفتم دیگه دوس ندارم باهاشون باشم گفت چرا گفتم چون میترسم دشمن از طریق اونا منم گول بزنه و مامانمم ترسید که مثلا من نرم حوزه و اینا گفت خودت میدونی ولی بازم میتونی دوستای بهتر پیدا کنی منم دیگه زیاد باهاشون نیستم در حد سلام و علیک