HaMkHoNeH

گروه عمومی · 39 کاربر · 4086 پست
wolf
wolf
یک روز هم یکی میاید که مرا برای خودم بخواهد
که قلقم را بلد باشد و به من فرصت ناز کردن بدهد
کسی که با رفتنش مرا از ولیعصر بیزار نکند
یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلب هایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد
من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشم هایش بسوزند و من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش
میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من
که برایِ همه همان مغرورِ دوست نداشتنی باشد و برایِ من مهربان ترینِ خواستنی
کسی که زیلویِ نیم متری مان را روی چمن خیس پهن کند و بی خیال به عالم و آدم و ادعایِ روشنفکری با من قهقهه بزند و بستنی خوردنِ دخترکِ موخرگوشی را مسخره کند و به یادِ فرزند نداشته مان بیفتد که برایش اسم انتخاب کند و از آرزوهایمان برایش حرف بزند، سرِ اینکه او بگوید پزشکی بشود که سرطان را درمان کند و من بگویم شاعرشود و حال مردم را خوب کند هی بحث کنیم و آخرش بگوید"اصلا به ما چه هرچی که خودش خواست"
یک روز کسی میاید که مالِ خودم باشد...
که وقتی گفت
" امروز سرم شلوغه بهت زنگ میزنم" دلم به هزار جا نرود
یک روز یکی میاید که بلدمان باشد کمی صبر...

wolf
wolf
حواستان باشد لطفا!
بعد از گفتن "مواظب خودت باش"
" برایت آرزوی خوشبختی میکنم "
مسئولیتتان نسبت به هم تمام نمیشود
حتما علاقه ای بوده ،
حتما انتخاب هم بوده اید که مدتی را
با هم گذرانده اید و خاطره ساختید
به حرمت همین چیز ها تا یک مدت
بعد از تمام شدن رابطه هوایِ هم را داشته باشیداز راهِ دور
خودتان را در احساسِ بیدار شده اش مسئول بدانید
" راهی که دارد بعد از شما انتخاب میکند
بی ربط به حضور شما در زندگی اش نیست "




wolf
wolf
تو از آنِ من نیستی
اما تو را دوست دارم
هنوز تو را دوست دارم
و دلتنگی ات مرا میکُشد،،،




wolf
wolf
دیرگاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک
پاهایم در قیر شب است...



wolf
wolf
.
یادت

جهان را پر غم می‌کند!...{-128-}



wolf
wolf
ابری نیست بادی نیست
می‌نشینم لب حوض
گردش ماهی‌ها
روشنی
من
گل
آب
پاکیِ خوشهٔ زیست...



wolf
wolf
دعواکن، ولی با کاغذت،
اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد،
هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس،
خواستی هم داد بکشی؛
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را؛
آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن،
آنوقت خودت قضاوت کن؛
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای؛
خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی
گاهی میتوان از کورهء خشم پخته تر بیرون آمد...



‌_قمشه‌ای

wolf
wolf
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است.
مشت می کنم
و خیره می شوم
به انگشتهای گره خورده ام...
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم.
در عجبم از این کوچک نحیف
که چه به روزم آورده
وقتی تنگ می شود
میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم
وقتی می شکندچنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند.
وقتی که میخواهد و نمی تواند
موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم
در عجبم از این کوچک نحیف





wolf
wolf
نیمی از گلایه ها زمانی تمام می شود
که فقط به او بگویی:
حق با توست...
حق با توست، یعنی عذرخواهی کردن،
یعنی " دوستت دارم "،
یعنی اینکه می بوسمت...
باور کن
برای آدم هایِ با ارزش در زندگیتان
جمله " حق با توست "
زیباترین جمله آتش بس است ...





wolf
wolf
رو تبلیغات کلیک کنید:گگگ:گگگ:گل

wolf
wolf
روزمون مبارک لعنتیایع جذاب:دی:قهقهه:قهقهه


@lost
@Elahe
@hejab
@zira
@sahel
@shadi
@helma
@saba-bano

wolf
wolf
اگه غذا بودی ، کتلت های آخر هفته ی دست پخت مامان جون بودی ، که عطرش هفت تا محله رو برمی داشت و با ترشی و سبزی تازه خوشمززه ترم میشد .. اگه رنگ بودی ، زرد بودی .. همون قدر تو چشم و جذاب ، که چشم بد و همه انرژیا و فرکانسای منفی رو بر می گردوندی .. اگه عطر بودی ، عطر گیج کننده ی شکوفه های بهار نارنج بودی که بوش تمام حیاط نقلی خونه پدری و پر میکرد .. اگه یه روز هفته بودی ، جمعه بودی ، که آدم واسه اومدنت لحظه شماری میکرد و کل هفته رو به شوق اومدنت می گذروند و دست آخر از اینکه داری می ری ، غم میومد تو دل .. اگه میوه بودی ، سیب بودی .. نماد خنده (: اگه فصل بودی ، زمستون بودی .. برفی و مه گرفته و سرد .. که با لذت پوشیدن لباسای پشمی گرم ، شال و کلاه و کتونی ، برف بازی های پر از جیغ و هیجان و خوردن شکلات داغ ، سپری می شدی .. اگه قصه بودی ، لیلی و مجنون بودی ، شیرین و فرهاد بودی ، عاشقانه ، اساطیری و همیشه موندگار توی تاریخ ادبیات جهان .. اگه جمله بودی ، دوستت دارم بودی و اگه کلمه ، عشق ...




wolf
wolf
دوست داشتم از تو دروغی بشنوم زیرا انسان تنها زمانی دروغ می گوید که ترس از دست دادن چیزی او را آشفته کند ...!

wolf
wolf
اهل دردی که زبان دل من داند نیست
دردمندم من و یاران همه بی دردانند..



wolf
wolf
رنگ غمی در چشم‌هاش بود ...
که مرا به سال‌های گذشته می‌برد ...
به سال‌هایی که زمان درازی بهش فکر نکرده بودم،
به جوانی‌ام...
به جایی دیگر...
زمانی گمشده...
به مستی شبی شیرین ...
که چیزی از آن در خاطرم نمانده بود....
به لحظاتی پیش...
بعد که فکر کردم دیدم ...
به همه‌ی زندگی‌ام مربوط است ...
ولی من هرگز آن زندگی را تجربه نکرده‌ام....
همه‌ کار کرده‌ام ...
ولی هنوز نمی‌دانم خوشبختی چیست....
در اوج خوشی ...
همیشه به چیزی دیگر فکر می‌کرده‌ام...
به کسی دیگر...
و مدام نگران بوده‌ام ...




صفحات: 12 13 14 15 16

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو