حـس نـویـس . . .

گروه عمومی · 29 کاربر · 1962 پست
ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
یکے از بدترین سکانس های زندگے اونجاسٺ کہ
پشیمون میشے از محبٺ هایے کہ کردے
بہ کسانے کہ ارزش خوبے را نمیدونن
و فقط باعث میشن تو دیگہ اون آدم سابق نباشے

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
اﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺣﺬﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﻋﺎﺩت ها ﺭﺍ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ...
ﺁﺩم ﻬﺎ ﺭﺍ ....
ﺁﺩم ﻬﺎ ﺭﺍ ...
ﺁﺩم ﻬﺎ ﺭﺍ...
ﯾﮏ ﮐﺎﻏﺬِ ﺳﻔﯿﺪ ...
ﯾﮏ ﺑﻪ ﻧﺎﻡِ ﺧﺪﺍ !
ﯾﮏ...
ﻧﻘﻄﻪ ﺳﺮِ ﺧﻂ....
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﯼِ ﺧﻮﺩﺕ...
ﺑﺮﺍﯼِ ﺩﻟﺖ...
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﯽ...
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ...
ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ...
ﺑﺮﺍﯼِ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ...
ﺁﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻥ...
ﺑﺮﺍﯼِ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ...
ﺑﺮﺍﯼِ ﺧﻮﺩﺕ...
ﻣﯽ ﺭﻭﯼ...
ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ...
ﻧﯿﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ...



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
ناتانائیل تنها خداست که نمی‌توان در انتظارش بود.
در انتظار خدا بودن، ناتائیل ،یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری.
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل نشو...




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
این روزها
دلم یک کنج ساده وصمیمی میخواهد!
یک ایوان،
به سمت تمام بی خیال بودنها
من..دلم کمی حال خوش میخواهد!



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
عشق آمد که مرا با تو هم اندازه کند ‌

من که آتش شده ام ، به که تو دریا داری
بی سبب نیست که در ساحل من جا داری

ماه کامل شده ای ، چشم حسودانت کور
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری. . . ❤



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
نگفتن ؛
همان دروغ گفتن است ،،،
قدری کثیف تر !



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بزن باران که من هم ابریم . . .
بزن باران پر از بی صبریم . . .
بزن باران که این دیوانه سرگردان بماند ♪




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
نور ...
صدا...
تصویر ...
تو می روی...
و من بی تو...
آخرین سکانس ...
از یک عاشقانه ی غم انگیزم !:هعی



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
اسفند عینِ پنجشنبه هاست
که صدبار قشنگ تر از جمعه هاست!

اصلا از همون شروعش قشنگه
حس بوی بهار، بوی تغییر...

شورِ قشنگ چهارشنبه سوری...

اسفند یعنی یک سال دیگه
یعنی یک شانس دیگه...

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ

نفس های مرا
مگذار پای زندگی کردن!
بدنیا آمدن
هرگز
دلیل زنده بودن نیست...:خسته



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
بزرگ شدیم و
فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه
با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود
و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!
بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛
بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق...
و خیلی بزرگتر شدیم
تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر،
انحنای قامت اوست ....!:فکر :قلب

ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
-دوست‌داشتنت
پیراهن من‌‌ است
می‌پوشم و از یاد می‌برم
که جهان جای غمگینی‌ست
و تو از هیچ جنگی برنمی‌گردی

دوست‌داشتنت
پیراهن من است
می‌پوشم و به یاد می‌آورم
زنی خیالبافم
که تو را هرگز نخواهد دید.




ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
-چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم میترکد
دل تنگم ز عطش میسوزد؛

شانه ای میخواهم؛
که گذارم سر خود بر رویش...

و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم،
ولی افسوس که نیست...



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
- دلتنگیِ یک شب‌هایی را هیچ خیابانی گردن نمی‌گیرد..
تاریکیِ یک شب‌هایی را هیچ مهتابی روشن
نمی‌کند
گرد و غبارِ یک شب‌هایی را
هیچ بارانی شستشو نمی‌دهد
و تمامِ این شب‌ها را
نبودنِ تو رقم می‌زند ..):



ᴍᴀʜɪ
ᴍᴀʜɪ
روزهایِ آخر اسفند ، حالِ عجیبی دارد ‌.‌..
خیابان ها بویِ عید می دهند ... و آدم ها مهربان ترند ...
همه جا پر است از بویِ عشق و ... بوی نابِ زندگی ...

اسفند مثلِ پنج شنبه می مانَد ...
یک خوشیِ زودگذر ... اما دلچسب ..‌.
یک انتظارِ کوتاه ... ولی دلپذیر ...

عید هم از راه می رسد ،
و به فاصله ی پلک زدنی ؛
تمام می شود ...
اما خاطراتِ اینِ اسفندهایِ عاشق ؛
هرگز از یادها نخواهد رفت ...

همیشه ... انتظارِ اتفاقاتِ خوب ،
از خودِ آن اتفاقات ، دلنشین ترند ...
و اسفند ؛
بهترین انتظار ،
برایِ بهترین اتفاق است ...
من این انتظار را ،
من این اشتیاق را ،
کودکانه دوست دارم ...

کاش این ماهِ بینظیر و خاطره انگیز ؛
تا آخرِ عمرمان کِش می آمد ...^_^

صفحات: 1 2 3 4 5

شبکه اجتماعی ساینا · طراحی توسط گروه طراحی وب ابتکارنو