مدتی ست دستُ و پا چُلُفتی شده ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر شعر مینویسم
و در قفسه کتاب هایم
یک جفت کبوتر آب و واژه میخورند
همین دیروز باران که می بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان پرواز میکردم
و جای کرایه به راننده تاکسی
آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم
خلاصه مدتی ست هر کاری میکنم
میگویند: عاشقی: )
خاعک
برا تمین نوع رفیقا این
همین*
اوهوم